بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 5
تا دگرگونه کند،
تا بخواهد رقم بزند،
زندگی را.
من از نا خودآگاهم عطر زندگی را استشمام می کنم،
و در خودآگاهم،
آن چه می بینم رنگ است و صدا،
تو از میان همه ی حباب هایی که در نور می رقصند،
می آیی.
دست هایم را می گیری و من یخ زده ی از زندگی خسته را،
به ساحلی پر از بوی دریا و ماسه هایی نرم می کشانی.
صدای آب و موج هایی که در پی هم دوانند،
سنگینی ام را می شکند.
و تو در کنارم،
زمزمه می کنی:
باید بود،
باید رقم زد.