تعداد کل بازدید : 3035

  بازدید امروز : 7

  بازدید دیروز : 9

عشق را نمی‏شود فروخت

 
روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]
 
نویسنده: بهاره - ق ::: سه شنبه 85/4/20::: ساعت 1:12 عصر

خسته‌ام

من از این اجبارهای روزافزون و دلگیر خسته‌ام

آرامشم اسیر کابوس‌هایی است تاریک

دیدگانم یک گودال سیاه

صورتم تکیده و بی‌رنگ

دلم هوایی دریا.

همسفرم را می‌خواهم و دریایی بیکران.

صدایی که هیچ شباهنی به صداهای اطرافم نداشته باشد

و

نرمی نوازشی بی‌تکرار.

طلوعی که در خنکایش بتوانم بوی رازقی و اطلسی را سبد سبد به خانه ببرم.

و غروبی که در پهنایش بیکران دریا باشد و بس.

وای وای وای...

سرم جغجغه‌ای بی دسته و بی‌مصرف را ماند.

پر از همهمه‌ام.

19/4/85


 
   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم

 

حضور و غیاب

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

 

بایگانی

 

اشتراک